جدول جو
جدول جو

معنی سازش دادن - جستجوی لغت در جدول جو

سازش دادن
آشتی دادن، صلح دادن، هماهنگ ساختن
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
سازش دادن
(چَ نِ وِ تَ)
صلح دادن. آشتی ایجاد کردن. سازش ایجادکردن. توافق ایجاد کردن. رفع کدورت و اختلاف کردن
لغت نامه دهخدا
سازش دادن
صلح دادن آشتی دادن ایجاد توافق بین دو یا چند تن کردن
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سازش دادن
سازگار ساختن، سازگار کردن، جور کردن، متجانس کردن، وفق دادن، هم آهنگ کردن، تطبیق دادن، آشتی دادن، صلح دادن، موافق ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
ساختن و آماده کردن، آراستن، سامان دادن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن، برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چِ کَ دَ)
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) :
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده.
صائب (از مترادفات).
، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع:
بهر نکته که خسروساز میداد
جوابش هم به نکته بازمیداد.
نظامی (خسرو و شیرین).
، آراستن:
سخن را به آهنگ شان ساز داد
جواب سزاوارشان باز داد.
نظامی.
، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن:
که یزدان من یوسفم بازداد
همه کارهای مرا ساز داد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را.
همام تبریزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، مساهله
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن، جزای عمل بدرا دادن گوشمالی دادن: او را مالش دادم تا دیگر بهیچ مشتهی نکند. چنانت دهم مالش از تیغ تیز که یا مرگ خواهی زمن یا گریز. (نظامی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
سوزن در نان یا گوشت گذاشتن و به حیوانات (مانند سگ) خورانیدن جهت کشتن آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر دادن
تصویر ساغر دادن
شراب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش دادن
تصویر آسایش دادن
راحت بخشیدن اراحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
کمک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
گول خوردن، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
((دَ))
نواختن ساز، آماده ساختن، ابداع کردن، نظم و ترکیب دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
((دَ))
کسی را سرگرم ساختن، فریب دادن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
((دَ))
یاری کردن، معاونت نمودن، لم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
((~. دَ))
مالیدن، تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
Rub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
Abate, Alleviate, Curtail, Decline, Decrease, Degrade, Diminish, Downgrade, Lessen, Minimize, Mitigate, Reduce, Taper, Undercut, Decimate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
diminuir, aliviar, reduzir, declinar, degradar, minimizar, mitigar, afinar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
esfregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
nachlassen, lindern, kürzen, ablehnen, verringern, degradieren, herabstufen, minimieren, mildern, verjüngen, unterbieten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
zmniejszyć, złagodzić, skracać, odrzucać, zmniejszać, degradować, minimalizować, zwężać, obniżać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
pocierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
уменьшать , облегчить , сокращать , отклонять , деградировать , понижать , уменьшать , минимизировать , смягчать , сужать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
тереть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاهش دادن
تصویر کاهش دادن
зменшувати , полегшити , скорочувати , відхиляти , деградувати , знижувати , мінімізувати , пом'якшувати , звужувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
терти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
wrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
reiben
دیکشنری فارسی به آلمانی